Dienstag, 27. Dezember 2016
Montag, 19. Dezember 2016
به نام آنکه نامش برترین است
و یادش در وجودت بهترین است
به نام او که چون همراه اویی
تو، همراهی. و او زیباترین است
به نام او ،که ،نامش بی نیاز است
نمادش مهر در بالاترین است
به نام او که عشق است و محبت
صدای صلح او محکمترین است،
به نام او که دنیایش بهشت است
تو را دستگیر در عمق یقین است
به نام دوستی و صلح نامش
ترا همراه تا عرش برین است
توانایی ما، پاک است در او
و او خود پاک در روی زمین است
مزدا
Montag, 21. November 2016
Sonntag, 16. Oktober 2016
Donnerstag, 6. Oktober 2016
زنجیر زدم بر پای ،تا فکر شود آزاد
زنجیره افکارم،در یاد زند فریاد
جان را به سر زلفش ،بستم که نفس آید
در پیچ و خم موجم ،دریای نفس در با د
گل بر سر خارم من، در پیش نیاز خود
با باده فروشانم ،از یاد روم در یاد
ناقوس کیسا را از مرگ نترسانید
در حنجره ناقوس،فریاد شود بیداد
خورسید نمینالد،از بادیه و صحرا
ابری که بجوش آید،شیرین نشود فرهاد
مزدا
Freitag, 30. September 2016
تو کنارم باش ،تا دنیا نچرخد ساعتی یا روز و ماهی
هر کسی دیگر رود راهی ، نگردد چرخ چاهی
زورقی را ساختم من از پری و از نگاهی
ساحلی را میشناسم دور تر از کوره راهی
تو کنارم باش ،تا دل پر نگیرد سوی بندی
بال را میگیرم از پایم ،نیفتد توی چاهی
هر چه را گفتم ، شنیدی و صبوری بود و صبر
سایه ی مهرت وجودم را به پوشانده است گاهی
تو کنارم باش ،تا افلاک باشد زیر پایم
چرخ زرینی بسازم در فرای آن سیاهی
تو کنارم باش تا هرگز نمیرم در وجودم
با تو هستم، تا که دنیا یی بسازم در نگاهی
مزدا
Samstag, 24. September 2016
Montag, 12. September 2016
با زندهها که زنده برانند ،زنده ایم
ورنه به مثل ماهی در آب بنده ایم
ساقی شدیم که جام شراب را
با ساغری ز میچوو قلب تپنده ایم
وقتی نگاهها ز غمی ناله میکننند
موجی ز با د ، کویری خزنده ایم
منقار کرکسی که پر از شاخه گل است
بر لاشههای غیرت انسان رونده ایم
از عشق پرسش و پاسخ نمیکنیم
با درد، عاشق خود را گزنده ایم
سوت بهار ،رنگ خزان را ندا دهد
دردا که مثل درد جهان را پرنده ایم
مزدا
Donnerstag, 8. September 2016
Montag, 5. September 2016
با مرغ عشق خویش دگر , هم سخن نیم
با میفروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا
با مرغ عشق خویش دگر , هم سخن نیم
با میفروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا
با مرغ خویش عشق دگر , هم سخن نیم
با میفروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا
با مرغ خویش عشق دگر , هم سخن نیم
با میفروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا
Mittwoch, 3. August 2016
گیرم که روزگار بکام من و تو نیست
کامی ز روزگار نگیریم، چونکه نیست
خود روزگار گشته که کامی ،به او دهیم
بر ما چه غم که،غم روزگار نیست
هر کس که در خیال نگاهی به ما کند
بال پرنده یی شویم ،که از روزگار نیست
از غنچه گل شویم،به لبخند یارمان
شمشیر سربدار ،که با روزگار نیست
از خرقه ی زمان چو ننوشیم زنده ایم
ژولیده عاشقیم،که خود روزگار نیست
مزدا
Dienstag, 2. August 2016
Samstag, 30. Juli 2016
Donnerstag, 28. Juli 2016
یاری چه شد که یار خرابات گشته ایم
بر ما چه رفت که با د پر از آب گشته ایم
از خیزش زمین بسوی سماوات ناله شد
خاکی اگر هوا رود ،پر و پرتاب گشته ایم
هردم خرافه یی و توهم نثار ماست
در خواب خود بلرزم و بی تا ب گشته ایم
رویای آن جهان که فقط وعده است و هیچ
با عشق حوری، شهد میناب گشته ایم
بر خیز تا که زنده بمانیم در فلک
ور نه به مثل جمجمه اسباب گشته ایم
مزدا
Donnerstag, 14. Juli 2016
Montag, 11. Juli 2016
آنچه پندار است ،پندار شماست
آنکه بیدار است بیدار شماست
زورق بشکسته ی این زندگیی
از خیال ما و رویای شماست
کم نگردد طول عمر و حال ما
تا که پیمانی ز پیمان شماست
شاید اینجا روزگار ما چو با د
میرود ،چون روز دیدار شماست
آنکه بیدار است ،دریای غم است
خواب و بیداری ز فردای شماست
بر خلاف عشق ما بشکسته ایم
این شکستنهای آوای شماست
ساحلی را جستجو کردیم و باز
روحمان سردابه پای شماست
هر قدم نقشی است از احوال ما
این هنرهای توانای شماست
مزدا
Samstag, 2. Juli 2016
جنس من از شیشه است
گر چه سنگی است ز سنگ
در گدازی جوشان
شدهام تنگ بلورین دوتا ماهی ریز
یا که از پنجره ی خانه ی تو نور رسانم به همه
یا که آن عینک بشکسته ی آن مرد فقیر
نشکن با زدن ضربه به من، جنس مرا
نشکن
سنگ به نور آغشته است
نه شکن دنیا را
که من ازشیشه ی قلبم به توها مینگرم
در نگاهت گم شد
قاصدک با همه ی پرهایش
چون تو سنگی هنوز
باور تو بشود یا نشود
فاصله تا خورشید
یک نگاه است از شوق
تو هم از پنجره خانه ی من
بوسه یی بر خورشید
و نزن سنگ به سنگ
مزدا
Donnerstag, 23. Juni 2016
آن خدایی که تو میدانی و من
کی جدا باشد ز دانائی من
او نه الله است نه سودای ما
او نه از کاه است و نه غوغای ما
آنچه را دانیم ،ما دانیم و تو
آنچه تو دانی ز ما ، دانیم و تو
گرچه میدانیم،شاید در کجاست
ما نمیدانیم دریاها کجاست
گر شروع سال آید در بهار
در خزان آریم اوقات بهار
در هوای نفس بیتابی کنیم
این نفسها را چوو خود یاغی کنیم
پایههای عشق آید با خرد
از خدایان خرد بارد خرد
در جدال آخر از احوال خود
با خرد ،باید بسازیم حال خود
شعرهای تر نمیآید بکار
در زمستان ریشه خود را بکار
مزدا
Montag, 20. Juni 2016
Sonntag, 19. Juni 2016
ما در هوس عشق بسی سوخته ایم
بر پیکره عشق صفا دوخته ایم
نالیم شب و روز که آریم دمی را
تا عشق نیاد به غم اندوخته ایم
راهی که بدل ختم نگردد به چه درد است
در راه دل خویش ،چه سان سوخته ایم
از موج نترسیم که هستیم ز دریا
دریای ملامت به خود افروخته ایم
شاید که ندانیم ،ره عشق به دل را
دیوانه دلان را به خزان دوخته ایم
مزدا
Donnerstag, 2. Juni 2016
Montag, 30. Mai 2016
Donnerstag, 19. Mai 2016
Mittwoch, 18. Mai 2016
Dienstag, 17. Mai 2016
Samstag, 14. Mai 2016
Mittwoch, 11. Mai 2016
Samstag, 23. April 2016
Sonntag, 10. April 2016
Samstag, 9. April 2016
بیا بنشین کنار من درخت باورم گم شد
تو هم از سقف بالای شفق از دور میآیی
گناهی را ندیدم در سفر با ماهی دریا
به آب تلخ دریا هم دمی با نور میآیی
اگر از آفتاب عشق روزی همسفر یابم
شراب عشق مینوشم ،تو هم از حور میآیی
هوای روزگار عشق ،پیری را نمیداند
فراموشم نکن، شاید تو هم با نور میآیی
در آن راهی که میرفتم ندیدم باوری همدل
به ساحل میرسد آوارگی ،گر جور میآیی
مزدا
Mittwoch, 6. April 2016
کیسه بر سر میکشیم تا هیچ جایی را نبینیم
دست خون الود را در خویش پنهان میکنیم
چشمها را بسته ایم تا روزمان تاریک با د
در سیاهیها ی فرار از دل دو چندان میکنیم
عاشقیم اما نمیدانیم معشوق دل ما در کجاست
از سر درد آفرین خویش حیران میکنیم
موج در ما موج افکار است تا ره گم شود
کشتی بی ناخدا با خویش ویران میکنیم
آفتی گشتیم بر سرّ وجود خویشتن
زخم بر خود میزنیم و درد درمان میکنیم
مزدا
Freitag, 18. März 2016
هر کسی از راه عقلش گم شود
سر نوشتش سرنوشت خم شود
در دلش جوشد که میآید پدید
هیچ انگوری ز خود خیری ندید
آن بلایی که ز دین آید پدید
آدمی را میکشد از راه دید
عالمان دین همه محتاج نان
میخورند این مفت خواران خونمان
دین و مذهب از کجا آمد پدید
خالق او را کسی هرگز ندید
آنچه نادان گفت باور میکنی
خویش با نادان برابر میکنی
در فراموشی به فکر افتاده ایم
چون شبانان سوی ذکر افتاده ایم
از کجا بای شروعی را گذاشت؟
خلق را جانانه باید دوست دوست داشت
حرمت انسان به ذهن و حال اوست
پیشواز عشق رفتن حال اوست..
مزدا
Donnerstag, 3. März 2016
Abonnieren
Posts (Atom)