Dienstag, 27. Dezember 2016



مرا چون پرنده یی مهاجر
در بدر کرده است
آشیانم را در آغوش تو ساخته بودم
و صیادان را در کمین خود
تا در هجرت تنها یی
مرا برای همیشه بی‌ آشیان کنند
با پر پر کردن بالهایم
حسرت هجرت را در دلم میکشم
(حاکمی)
تو گر جاری شوی در من
من از زخم هوس پرواز خواهم کرد
بپاشم خون به پای نو نهال آرزوهایم
من از زخم هوس‌های شعار دوستت دارم
خمیده ، آفتاب از دست داده ، تشنه‌ در خونم
من از زخم هوس سیرم
مرا از باغ عمرم با تبر
در کوره جا دادند
هوس دارم ز خاکستر بسازم،
خشت جانم را
و فردا را
مزدا

Montag, 19. Dezember 2016

به نام آنکه نامش برترین است
و یادش در وجودت بهترین است
به نام  او که چون همراه اویی
تو، همراهی. و او زیباترین است
به نام او ،که ،نامش بی‌ نیاز است
نمادش مهر در بالاترین است
به نام او که عشق است و محبت
صدای صلح او محکم‌ترین است،
به نام او که دنیایش بهشت است
تو را  دستگیر در عمق یقین است
به نام  دوستی‌ و صلح  نامش
ترا همراه تا عرش  برین است 
توانایی ما، پاک است در او
و او خود پاک در روی زمین است
مزدا

Montag, 21. November 2016

عاشقان از دوبار می‌ترسند
عارفان از عیار می‌ترسند
تا که هستیم زندگی‌ جاری است
روشنایی و خاموشی باری است
تلخ‌تر از شراب کهنه شدیم
هسته یی در دهان بسته شدیم
زندگی‌ را که با د آمد و برد
می‌ ننوشیم ،زنده خواهیم مرد
مزدا

Sonntag, 16. Oktober 2016

احساس ترین شعرم
یک زمزمه از عشق است
باران نباریده درهمهمه ی عشق است
اتش چوزند برقی
فریاد کشد رعدی
تاریکترین ابری
بارد که شب عشق است
مزدا 

Donnerstag, 6. Oktober 2016

زنجیر زدم بر پای ،تا فکر شود آزاد
زنجیره‌ افکارم،در یاد زند فریاد
جان را به سر زلفش ،بستم که نفس آید
در پیچ و خم موجم ،دریای نفس در با د
گل بر سر خارم من، در پیش نیاز خود
با باده فروشانم ،از یاد روم در یاد
ناقوس  کیسا را از مرگ نترسانید
در حنجره ناقوس،فریاد شود بیداد
خورسید نمی‌‌نالد،از بادیه و صحرا
ابری که بجوش آید،شیرین نشود فرهاد
مزدا

Freitag, 30. September 2016

تو کنارم باش ،تا دنیا  نچرخد ساعتی‌ یا روز و ماهی‌
هر کسی‌ دیگر رود راهی‌ ، نگردد چرخ چاهی
زورقی را ساختم  من از پری و از نگاهی‌
 ساحلی را می‌شناسم دور تر از کوره راهی‌
تو کنارم باش ،تا دل پر نگیرد سوی  بندی
بال را میگیرم از پایم ،نیفتد  توی چاهی
هر چه را گفتم ، شنیدی و صبوری بود و صبر 
سایه ی مهرت وجودم را به پوشانده است گاهی‌
تو کنارم باش ،تا افلاک  باشد زیر پایم
چرخ زرینی بسازم در فرای  آن سیاهی
تو کنارم باش تا هرگز نمیرم در وجودم
با تو هستم، تا که دنیا یی بسازم در نگاهی‌
مزدا

Samstag, 24. September 2016

من به امید بهار
شب نشستم بیدار
که یخ شود لانه ی گل
داشت گرد گلزار
ز خزان موجی زرد
خورده است روحم را
تا  که آماده شوم
همچو  معتاد خمار
روز‌ها نور کم است
راه من تونل شب
یاد گهواره عشق
کرده دل را بیدار
در زمان گم شده ام
بار عمرم  سنگ است
چشم و گوشم کر و کور
خسته تر از بسیار
مزدا

Montag, 12. September 2016

با زنده‌ها  که زنده برانند ،زنده ایم
ورنه به مثل ماهی‌  در آب بنده ایم
ساقی شدیم که جام شراب را 
با ساغری ز می‌‌چوو قلب تپنده ایم
وقتی‌ نگاه‌ها ز غمی ناله میکننند
موجی ز با د ، کویری خزنده ایم
منقار کرکسی که پر از شاخه گل است
بر لاشه‌های غیرت انسان  رونده ایم
از عشق پرسش و پاسخ نمی‌کنیم
با درد، عاشق خود را گزنده ایم
سوت بهار ،رنگ خزان را ندا دهد
دردا که مثل درد جهان را پرنده ایم
مزدا

Donnerstag, 8. September 2016


پرده‌ها افتاده اند از چشم ما
چشم ما افتاده است از چشم ما
راه‌ها در کوره راه‌ها گم شدند
کوره راه هم بسته شد در چشم ما
از بلندی‌ها به زیر افتاده ایم
از نگاه دیگران در چشم ما
وقت باران چتر بر سر می‌‌نهیم
سیل باران میشود, در چشم ما
مزدا

Montag, 5. September 2016

با مرغ   عشق  خویش  دگر , هم سخن نیم
با می‌‌فروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا
با مرغ   عشق  خویش  دگر , هم سخن نیم
با می‌‌فروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا
با مرغ  خویش عشق دگر , هم سخن نیم
با می‌‌فروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا
با مرغ  خویش عشق دگر , هم سخن نیم
با می‌‌فروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا

Mittwoch, 3. August 2016

گیرم که روزگار بکام من و تو نیست
کامی‌ ز روزگار نگیریم، چونکه نیست
خود روزگار گشته که کامی‌ ،به او دهیم
بر ما چه غم که،غم روزگار نیست
هر کس که در خیال نگاهی‌ به ما کند
بال پرنده یی شویم ،که از روزگار نیست
از غنچه گل شویم،به لبخند یارمان
شمشیر سربدار ،که با روزگار نیست
از خرقه ی زمان چو ننوشیم زنده ایم
ژولیده عاشقیم،که خود روزگار نیست
مزدا

Dienstag, 2. August 2016

هر کجا ایی که بینی‌ زندگی‌
زندگی‌‌ها قفل در یک درهم است
از سیاهی‌ها بپرهیزم که شب
روشنایی  بعد تاریکی کم است
خونمان مانده است در رگ‌های شب
سوختن در روشنایی مرحم است
تا که  جان دارم  نفس را جان کنم
این نفس هامان  برای دل غم است
مزدا

Samstag, 30. Juli 2016


نشکن آینه ، دنیای مرا
که من از شیشه قلبم به تو‌ها  مینگرم
در نگاهم گم شد
قاصدک با همه ی پرهایش
پتک فریاد زند
روی سندان یکی‌ آهنگر
هم صد ایش نشوم
که خود آهسته بنالم 
و بگویم بهتر
مزدا

Donnerstag, 28. Juli 2016

یاری چه شد که یار خرابات گشته ایم
بر ما چه رفت که با د پر از آب گشته ایم
از خیزش زمین بسوی سماوات ناله شد
خاکی اگر هوا رود ،پر و پرتاب گشته ایم
هردم خرافه یی و توهم نثار ماست
در خواب خود بلرزم و بی‌ تا ب گشته ایم
رویای آن جهان که فقط وعده است و هیچ
با عشق حوری، شهد می‌‌ناب گشته ایم
بر خیز تا که زنده بمانیم در فلک
ور نه به مثل جمجمه اسباب گشته ایم
مزدا

Donnerstag, 14. Juli 2016

Montag, 11. Juli 2016

آنچه پندار است ،پندار شماست
آنکه بیدار است بیدار شماست
زورق بشکسته ی این زندگیی
از خیال ما و رویای شماست
کم نگردد طول عمر و حال ما
تا که پیمانی ز پیمان شماست
شاید اینجا روزگار ما چو با د
میرود ،چون روز دیدار شماست
آنکه بیدار است ،دریای غم است
خواب و بیداری ز فردای  شماست
بر خلاف عشق  ما بشکسته ایم
این شکستن‌های آوای شماست
ساحلی را جستجو کردیم و باز
روحمان سردابه پای شماست
هر قدم نقشی‌ است از احوال ما
این هنر‌های توانای شماست
مزدا

Samstag, 2. Juli 2016

جنس من از شیشه است
گر‌ چه سنگی‌ است ز سنگ
در گدازی جوشان 
شده‌ام تنگ بلورین دوتا ماهی‌ ریز
یا که از پنجره ی خانه ی تو نور رسانم به همه
یا که آن عینک بشکسته ی آن مرد فقیر
نشکن با زدن ضربه به من، جنس مرا
نشکن 
سنگ به نور آغشته است
نه شکن دنیا را
که من ازشیشه ی قلبم به تو‌ها می‌‌نگرم
در نگاهت گم شد
قاصدک با همه ی پرهایش
چون تو سنگی هنوز
باور تو بشود یا نشود
فاصله تا خورشید
یک نگاه است از شوق
تو هم از پنجره خانه ی من
بوسه‌ یی بر خورشید
و نزن سنگ به سنگ
مزدا

Donnerstag, 23. Juni 2016

آن خدایی که تو میدانی‌ و من
کی‌ جدا باشد ز دانائی من
او نه الله است نه سودای ما
او نه از کاه است و نه غوغای ما
آنچه را دانیم ،ما دانیم و تو
آنچه تو دانی‌ ز ما ، دانیم و تو
گرچه میدانیم،شاید در کجاست
ما  نمی‌دانیم دریاها کجاست
گر شروع سال آید در بهار
در خزان آریم اوقات بهار
در هوای نفس بی‌تابی کنیم
این نفس‌ها را چوو خود یاغی کنیم
پایه‌های عشق آید با خرد
از خدایان خرد بارد خرد
در جدال آخر از احوال خود
با خرد ،باید بسازیم  حال خود
شعر‌های تر نمی‌آید بکار
در زمستان ریشه خود را بکار
مزدا

Montag, 20. Juni 2016

ما به درد خویش آویزان شدیم
مثل برگی از درخت ریزان شدیم
از کجا باید شروعی تازه کرد
سینه بر خاک از نامیزان شدیم
درد‌ها را در کجا باید نگفت
از خود و ناخود چرا خیزان شدیم
مثل با دی در قفس ساکن شدیم
رعد و طوفان را درون میزان شدیم
کی‌ ببار آریم محصولی ز عشق
پای دربند و ز فکر حیزان شدیم
مزدا

Sonntag, 19. Juni 2016

ما در هوس عشق بسی‌ سوخته ایم
بر پیکره عشق صفا دوخته ایم
نالیم  شب و  روز که آریم دمی را
تا عشق نیاد به غم اندوخته ایم
راهی‌ که بدل ختم نگردد به چه درد است
در راه دل خویش ،چه سان سوخته ایم
از موج نترسیم که هستیم ز دریا
دریای  ملامت به خود افروخته ایم
شاید که ندانیم ،ر‌ه عشق به دل را
دیوانه دلان را به خزان دوخته ایم
مزدا

Donnerstag, 2. Juni 2016

آئین خدا باده پرستی‌ است کجایید
جز باده و می‌‌،ٔبت نپرستید کجایید
رندان همگی ،مست ز می‌، زنده پرست اند
در هیج کجا مرده نمانید ،کجایید
سودا گر عشاق ،ز مستی نهراسند
خود بنده ی بهتر ز خدایید ،کجایید
رهرو نشدیم ،تا که بترسیم ،ز جایی‌
آنجا که شمائید، کجایید،کجایید
مزدا

Montag, 30. Mai 2016

آنکه پیش ما به ناز آید تویی‌
آنکه در خوابی‌ به راز آید تویی‌
این تویی و آن تویی‌ در پیش ما
آنکه در وقت نیاز آید تویی
رفتن روح از بدن در کار نیست
جسم بی‌ جان را به ساز آید تویی
خرمن محصول عمر ما شدی
در نهایت بسته، باز، آید تویی‌
می‌ روم راهی‌ بسوی راز تو
همدم مرغان  به ناز آید تویی
مزدا

Donnerstag, 19. Mai 2016

نقطه وصل تو هرجا هست هست
نقطه وصل من از پا بسته است
پای من زنجیر در عشق است و بس
تو کجایی، یار هرجا هست هست
نیستم در خود که او خود در من است
لعل در دریا و هرجا هست هست
گنج نور از چهره تابان او
روشن و تاریک هر جا هست هست
مزدا

Mittwoch, 18. Mai 2016

ما حریم عشق را بشکسته ایم
حرمت دیوانگی را بسته ایم
درد‌های عشق از دیوانگی است
آسمان را در قفس پر،بسته ایم
خویش را در خویشتن ازرده ایم
آفتاب زندگی‌ را بسته ایم
تا به خورشیدی رسیم جانی کجاست
نانرفته راه عشق را، خسته ایم
از شراب ناب تا عرش خدا
با شراب عرش پا را بسته ایم
مزدا

Dienstag, 17. Mai 2016

چرا باورم را تو با غم شکستی
 بجایش نشستی و با  دل شکستی
بساز از شکوفه در این شاخه خشک
که از باد روییدم و بادبان را شکستی
خزان بر سر شاخه‌ها شاخه سازد
به زردی و خشکی  نشان را شکستی
چه صبحی‌ بجا مانده در جام دنیا
به خونابه دل، جام زرین شکستی
مزدا

Samstag, 14. Mai 2016

هرکجا  رفتم که بینم روی دوست
عشق را دیدم که سرگردان اوست
قلب او ، چون مهر ،می‌ تابد به عشق
خنده در چشمان چون آهوی اوست
فارغ از دنیا به معراجم ببر
سینه می‌‌سوزد نداند کوی دوست
استخوانی مانده از اوراق من
هرورق را می‌‌زنی‌ از آن اوست
پیش پای برگهای سبز خشک
اوفتادم، در پی‌ دنیای دوست
مزدا

Mittwoch, 11. Mai 2016

خواب این ایمان از آن ایمان شدم
از خودم در ناخودم پنهان شدم
در همان راهی‌ که میرفتم چوو دل
با دلم در آن دلم پنهان شدم
عمر را همراه کردم  با بتی
خود بتم ،بشکستم و نالان شدم
آب و خاکم را ملخ‌ها میخورند
در کویرش درد بی‌ درمان شدم
‌‌ای بسا حالی‌ زمستی با شراب
در شراب کهنه یی جانان شدم
مزدا

Samstag, 23. April 2016

یوسف گم گشته پیدا میشود
هر که از ما نیست رسوا میشود
ما نه گم گشتیم ،نه پیدا شدیم
اشتباهاً در درون رسوا شدیم
ما درون را از برون پیدا کنیم
خویش را در خویشتن رسوا کنیم
ناله‌ها بسیار، حرکت‌ها فرار
اهل قیل و قال باشد در هزار
صاحبان منزلت خوابیده اند
مخفیانه گوشه یی نالیده اند
مزدا

Sonntag, 10. April 2016

در گمان خویش،ما ،رندان شدیم
پیش جانان تا کجا آسان شدیم
اختیاری در دل خود داشتیم
رفت جان از دل چو بی‌ جانان شدیم
عشق را در خود سپر‌ها ساختیم
ناودانی ،در پی‌ باران شدیم
مشت‌ها را در پی‌ دیوار عشق
پای را در دوستی‌ تابان شدیم
گر دمی با عمر خود خلوت کنیم
آفتابی پشت ابر،نالان شدیم
مزدا.

Samstag, 9. April 2016

بیا بنشین کنار من درخت باورم گم شد
تو هم از سقف بالای شفق از دور می‌‌آیی
گناهی را ندیدم در سفر با ماهی‌ دریا
به آب تلخ دریا هم دمی با نور می‌‌آیی
اگر از آفتاب عشق روزی همسفر یابم
شراب عشق می‌نوشم ،تو هم از حور می‌‌آیی
هوای روزگار عشق ،پیری را نمیداند
فراموشم نکن، شاید تو هم با نور می‌‌آیی
در آن راهی‌ که میرفتم ندیدم باوری همدل
به ساحل می‌رسد آوارگی ،گر‌ جور می‌‌آیی
مزدا

Mittwoch, 6. April 2016

کیسه بر سر میکشیم تا هیچ جایی‌ را نبینیم
دست خون الود را در خویش پنهان می‌کنیم
چشم‌ها را بسته ایم تا روزمان تاریک با د
در سیاهی‌ها ی فرار از دل دو چندان می‌کنیم
عاشقیم اما نمی‌دانیم معشوق دل ما در کجاست
از سر درد آفرین خویش حیران می‌کنیم
موج در ما موج افکار است تا ر‌ه گم شود
کشتی بی‌ ناخدا با خویش ویران می‌کنیم
آفتی گشتیم بر سرّ وجود خویشتن
زخم بر خود می‌زنیم و درد درمان می‌کنیم
مزدا

Freitag, 18. März 2016

هر کسی‌ از راه عقلش گم شود
سر نوشتش  سرنوشت خم شود
در دلش جوشد که می‌‌آید پدید
هیچ انگوری ز خود خیری ندید 
آن بلایی که ز دین آید پدید
آدمی را میکشد از راه دید
عالمان دین همه محتاج  نان
میخورند این مفت خواران خونمان
دین و مذهب از کجا آمد پدید
خالق او را کسی‌ هرگز ندید
آنچه نادان گفت باور میکنی‌
خویش با نادان برابر میکنی‌
در فراموشی به فکر افتاده ایم
چون شبانان سوی ذکر افتاده ایم
از کجا بای شروعی را گذاشت؟
خلق را جانانه باید دوست دوست داشت
حرمت انسان به ذهن و حال اوست
پیشواز عشق رفتن حال اوست..
مزدا

Donnerstag, 3. März 2016


بگذار رها باشم
چون آب خدا باشم
از قالب این و آن 
در خویش ،صدا باشم،
از با د نمی‌‌نالم
بر خاک نمی‌‌بالم
این هستی‌ و مستی را
در باده صفا باشم
باران که نمی شوید
سودای خیالت را
با  عشق نگاهی‌ کن
از دیده خدا باشم
ما مست به کار آئیم
مستانه به بار آئیم
بوسیم لب یاران
آن لحظه چه‌ها باشم
مزدا

Mittwoch, 3. Februar 2016

ریشه در خاک چو یخ بسته بدنبال شراب
که بنوشد مستی
روی یک شاخه ی مست
غنچه‌ها مست و خراب
زا یش ساقه ی مست
که من از شاخه ی پر غنچه و گل
سر حالم ، سرمست
مزدا