Mittwoch, 27. März 2019

تو از چه روی با دل خود تار میزنی
از درد روزگار چنین زار میزنی
گر از دو چشم خویش پریشان شدی چه سود
دل را به خشم خویش به افکار میزنی
سرو است قامت ابروی یار ما
مهتاب وار بوسه به یک خار می زنی
شاید نشسته شبنم دلدار بر رخت
با ریشه های خشک خرمن گل دار می زنی
نور ستارگان که هماهنگ در شب اند
خورشید سرد ٬ به گرم گرفتار می زنی
گریان چو چشم مادر تاریک روز من
بر هر دری شبانه به ناچار می زنی
مست نکرده ای که شدی رازدار خود
رازت شقایق است که بر دار می زنی
سودای اشک شاهد بی انتهای من
مویم به کهکشان مادر بیمار ٬ میزنی
مزدا