Freitag, 31. Januar 2014

آن دم که آسمان دلت رنگ خون گرفت
پاسخ نمی‌‌دهی‌ که چرا  او جنون گرفت
صاحبدلی که پرده پندار می‌‌درد
آوای دلربای خزان را فزون گرفت
پای شکسته و دل‌ بیجان حرام نیست
این ماهایان قصه زدریای خون گرفت
بزم بهار را چه کنم با خزان دل‌
در آن خزان چه بهاری  فزون گرفت
در پیشگاه مردم هوشیار می‌‌، خوریم
چشمان آسمان خدا رنگ خون گرفت

Donnerstag, 23. Januar 2014

احساس می‌کنم که
هوای تو جای خون
جریان رگ به قلب تهی من
از مسیر عشق
در دشت روحک دل‌،  پرواز می‌کند
انگار در سیاهی چشمم
تو مانده یی
پا را ز روی خیالم  ،نمیکشی
افتاده‌ام  به چاه عمیقی  ،ز عشق تو
دیگر نفس بدون تو جاری نمیشود.....

Mittwoch, 22. Januar 2014

پیدا نمیکنم
راهی‌ به آسمان
آنجا که عشق لانه خودرا سروده است
جز نرد بان دل‌
که در گیر عاشقی است
افتادگان خسته
چو نور خدا شوند
جانم به نردبان
دستم درون کاسه ی خور شید سیر شد،

Donnerstag, 16. Januar 2014

او پیامبر عشق
و خودش پیام آور عشق
رویای زندگی‌ من  
غرق در آفرینش ا