Montag, 5. September 2016

با مرغ  خویش عشق دگر , هم سخن نیم
با می‌‌فروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا

Keine Kommentare: