Montag, 13. Oktober 2014


آنجا که درد خدا درد ما نشد
هر جا که نور عشق نتابد وفا نشد
راه رهایی دلدادگان ز غم
بی‌ نور هستی‌ و نور خدا نشد
در پیچ‌های هستی‌ ما زندگی‌ نبود
رنج و غم و فراق ز انسان جدا نشد
شادی ما چرا گرهی کور خورده است
از زیر بار لعنت شیطان رها نشد
این جان خسته را ببرم تا به پای مرگ
در هیچ درگهی به تمنا ، گدا نشد
آی‌ با د و خاک و آتش و افسون روزگار
بر گرد من به تا ب که با من چه‌ها نشد
(حاکمی)

Sonntag, 12. Oktober 2014


شبهای بی‌ تو بودنم
شبهای سرد من شده
لبهای خشک و تشنه را
باید که سیرابش کنی‌
آغوش‌‌های سرد من
پژمرده‌ مرده است از بی‌ کسی‌
زمزمه‌های سرد را
باید که تبدارش کنی‌
من مانده‌ام در دام غم
عطر تنت آرام من
در خواب عشقت مست مست
باید که بیدارش کنی‌
در ابر‌های تیره تر
انگار برق روشنی است
پر التهابم در سکوت
باید که دیدارش کنی‌
جام سکوتم را بنوش
رنگ هوایم را بپوش
سازی بزن از جنس دل‌
باید که دادارش کنی‌
(حاکمی)

Mittwoch, 8. Oktober 2014


این جام می‌‌ام را تو چو دریا بپذیر
خورشید دلم را تو چو صحرا بپذیر
انگار نه انگار که شیدای تو هستم
این جان و دلم را تو چو دنیا بپذیر
سر مست نگردم ز تو چون جان بجنونم
خونبار شد این دل‌، تو از اینجا بپذیر
از پنجره قلب من امروز به پرواز
سوی تو اسیر آمده تنها، بپذیر
(حاکمی)