Mittwoch, 3. August 2016

گیرم که روزگار بکام من و تو نیست
کامی‌ ز روزگار نگیریم، چونکه نیست
خود روزگار گشته که کامی‌ ،به او دهیم
بر ما چه غم که،غم روزگار نیست
هر کس که در خیال نگاهی‌ به ما کند
بال پرنده یی شویم ،که از روزگار نیست
از غنچه گل شویم،به لبخند یارمان
شمشیر سربدار ،که با روزگار نیست
از خرقه ی زمان چو ننوشیم زنده ایم
ژولیده عاشقیم،که خود روزگار نیست
مزدا

Dienstag, 2. August 2016

هر کجا ایی که بینی‌ زندگی‌
زندگی‌‌ها قفل در یک درهم است
از سیاهی‌ها بپرهیزم که شب
روشنایی  بعد تاریکی کم است
خونمان مانده است در رگ‌های شب
سوختن در روشنایی مرحم است
تا که  جان دارم  نفس را جان کنم
این نفس هامان  برای دل غم است
مزدا