Sonntag, 11. Oktober 2009

آفتاب آمده داغ
لحظه ای با خند ه
روی دیواره ی باغ
لحظه ای هم تبدار
تا به اشکی ز شرر
کند ابری گریان
گل و لایی نمدار
شاپرک شب پرواز
زیر برگی خشکان
می نوازد در ساز
تا که، شب بال زند
دور شمعی بیدار




گون
در گداخانه ی عشق
دل گدایی کرده است
به گدایی دلم
ندهد عشق جواب
بوسه بر جام زدم
تا رسد بوسه به او
ژنده پوشم چه کنم
شده ام مست و خراب
از سحر تا به پگاه
نگه مهر به ماه
از نگاهم به نگاه
گشته امید پر از آب



گون