Samstag, 17. Januar 2009

ابری که، داشت
بارش باران
هنگامه ی غروب
در نیمه خزان
با برق آفتاب
گردید نیمه جان
ابری که، سوخت
در روشنایی اش
با اشک ماهتاب
در خانه ای خراب
در بام آسمان
راهی نمانده است
تا شعله های درد
پیدا و بی صدا
درگیر با کمان



گون

Sonntag, 11. Januar 2009

:در پاسخ به
اگرآن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را


درآن بگذشته حافظ خریده است خال هندو را
چرا بخشیده آن عالِم سمرقند و بخارا را
چگونه است خال هندویی که، هندوها نمی دانند
و گرنه خود خریدارند و می بخشد دنیا را
اگردیدی که، هندویی فروشد خال هندو را
سراغش را بده تا من ببوسم خال لب ها را
اگر پولی ندارم من، نمی بخشم مُلکی را
به زورعشق می گیرم لب و خال و تمنا را

گون



کنسرت بی صدای هزاران نشسته ایم
سازان نا شکسته، کناری نشسته ایم
ما شاهدان نمایش، زگوشه ها
هواری خفتگان خویش به سنگی نوشته ایم


گون
شب های تنگ
تاریک تر ز گور
گوری که، وعده کرده اند
با وعده های زور
من راه می روم
درگور تنگ خویش
تا بلکه،
پاسخی برسد
از نسیم عشق
اما، خبر رسید
که، او خفته است
در لابه لای شب
در آسمان تب




گون
تو سرآغاز بهشتی
به از آن چشمه ی روز
چو بکاویدم عشق
چشمه ی روز نوشتی
چه کنم با تو نوشتم پیوند
!!!بنوشتی؟ چه سرشتی
چه سرشتی بنوشتی


گون
جرم من عشق به توست
تو که، در نهایتی
موقع شُکر کردنم
در انتهای دقتی
بعضی وقت ها آدم ها
تو آسمونی دنبالتند
اما ... من
در همه جا
... تو خونه مون
...
جرم من عشق به توست
شعرامم
نوشته های دست توست
جرم من کنار با تو بودنه
که، به تو شک نکنم
من فقط تو رو می بینم
و به همین جرم، توی دنیا
همیشه تنهایم
من فقط تو روستایش وهمایش می کنم
پس کنارت شادم
تو بزرگی
تو ببخش هر چه که، دیدی از من
تو سه تا دسته ی گل دادی به من
شُکر من برتو بُوَد بی پروا
هم به سرما و به گرما
هم به روزها و به شب ها
هم به جنگل ها و دریا
هم به دارایی پا به رهنه ها
هم به رقصیدن پروانه ی زیبا
صاحب شُکرتوهستی
شُکر برنیکو پندار
شُکر برنیکو گفتار
شُکر برنیکو رفتار
شُکرمن بردادار


گون
بیهوده رفته ام ره صد ساله را به شب
در انتهای راه رسید جان من به لب
بهتر که، خوش کنم دل خود را به حال خویش
ساعت کنم به روز وهر لحظه اش طَّرَب
سالی هزار روز شمارم چو آفتاب
نورسپیده را بکشانم به نیمه شب
من مست حال خویش شوم هر چه باد، باد
شیرینی شراب بسازم از آن رطب


گون