Donnerstag, 23. Juni 2016

آن خدایی که تو میدانی‌ و من
کی‌ جدا باشد ز دانائی من
او نه الله است نه سودای ما
او نه از کاه است و نه غوغای ما
آنچه را دانیم ،ما دانیم و تو
آنچه تو دانی‌ ز ما ، دانیم و تو
گرچه میدانیم،شاید در کجاست
ما  نمی‌دانیم دریاها کجاست
گر شروع سال آید در بهار
در خزان آریم اوقات بهار
در هوای نفس بی‌تابی کنیم
این نفس‌ها را چوو خود یاغی کنیم
پایه‌های عشق آید با خرد
از خدایان خرد بارد خرد
در جدال آخر از احوال خود
با خرد ،باید بسازیم  حال خود
شعر‌های تر نمی‌آید بکار
در زمستان ریشه خود را بکار
مزدا

Montag, 20. Juni 2016

ما به درد خویش آویزان شدیم
مثل برگی از درخت ریزان شدیم
از کجا باید شروعی تازه کرد
سینه بر خاک از نامیزان شدیم
درد‌ها را در کجا باید نگفت
از خود و ناخود چرا خیزان شدیم
مثل با دی در قفس ساکن شدیم
رعد و طوفان را درون میزان شدیم
کی‌ ببار آریم محصولی ز عشق
پای دربند و ز فکر حیزان شدیم
مزدا

Sonntag, 19. Juni 2016

ما در هوس عشق بسی‌ سوخته ایم
بر پیکره عشق صفا دوخته ایم
نالیم  شب و  روز که آریم دمی را
تا عشق نیاد به غم اندوخته ایم
راهی‌ که بدل ختم نگردد به چه درد است
در راه دل خویش ،چه سان سوخته ایم
از موج نترسیم که هستیم ز دریا
دریای  ملامت به خود افروخته ایم
شاید که ندانیم ،ر‌ه عشق به دل را
دیوانه دلان را به خزان دوخته ایم
مزدا

Donnerstag, 2. Juni 2016

آئین خدا باده پرستی‌ است کجایید
جز باده و می‌‌،ٔبت نپرستید کجایید
رندان همگی ،مست ز می‌، زنده پرست اند
در هیج کجا مرده نمانید ،کجایید
سودا گر عشاق ،ز مستی نهراسند
خود بنده ی بهتر ز خدایید ،کجایید
رهرو نشدیم ،تا که بترسیم ،ز جایی‌
آنجا که شمائید، کجایید،کجایید
مزدا