Sonntag, 25. Juni 2017

از خاک‌های مرده
چیزی نمیروید
و در با د‌های مرده
غباری ایده نمی‌شود
و در افکار مرده 
روشنی نیست
چشمان آفتاب را نمیتوان بست
تا من پیاده عروج کنم
در خیالی که رویا نباشد
مردگان میرقصند
مزدا

Freitag, 28. April 2017

از بردگان سکوت
چه باید خبر رسد
از خفته‌ها به خون  
بی‌ شک ثمر رسد
اینجا که دامن خورشید میدرند
آتش خبر رسد
من در کجای این تن‌ بی‌ هوش مانده ام
گر خاک سر رسد
مزدا

Dienstag, 25. April 2017

چه کسی‌ میاید
چه کسی‌ همراه است
تا لب واژه تلخ
که زنیم بر لب بی‌ ساحل نور
غرق در خویش  بجامانده ز صبح
چه کسی‌ بوسه‌ زند بر مهتاب
هیچ کس نیست بجز همراهم
این دلم خون شده از این همه خواب
مزدا

Samstag, 22. April 2017

روزگاری است در این شهر نمور
مردمانش ،کر و کور
در بدر در پی‌ یک لقمه ی نان
بی‌ نشان تر از مور
خسته از سایه ی با د
غرق در جهل و غرور
در بهشتی که به دوزخ ماند
با رضایت در گور
مزدا

Montag, 10. April 2017

از خجالت چه کنم در ر‌ه این دام بهشت
بهتر آن است که سر را بنهم بر غم خشت
تکیه بر من نکن ‌‌ای حاصل خورشید خدا
پس کجا رفت خدا، تا که ببیند من و ما
مزدا

Samstag, 8. April 2017

من و تو اشک   دریاییم
که در آن شوره زار تلخ افتادیم
نه بذری  که بروید در بهار ما
نه رویش در سحرگاه  خیال ما
اگر باران  بود رحمت
چرا این سرزمین خشک را 
هرگز بهاری نیست
مزدا

Freitag, 7. April 2017


کاسه صبر مرا کاسه عمرم نکنید
ناخدا گرکه خطا نیست مرا صبر بده
صاحب شادی و غم این دل افتاده به خون
ساقه نسترن از خار پر است صبر بده
هر قدم در ره میخانه ثواب است وصواب
جرعه جام مرا پر کن و با صبر بده
من هراسی نه زاتش نه دوزخ دارم
روز و شب مستم و مستانه مرا صبر بده
 مزدا

Dienstag, 4. April 2017

از بس که بوسه‌ زدم بر نقاب عشق
افتاده‌ام  ز پای که بینم سراب عشق
دیروز تشنه‌ چو خار بیابان و در کویر
امروز سر بدار  بنوشم شراب عشق
بی‌ بال پر کشیدم و  رفتم چو ماهتاب
این کاسه خیالی ما شد پر آب عشق
مزدا

Donnerstag, 30. März 2017

ریاب مرا که یار پنهان منی

چون لاله سرخ در گلستان منی

هر چند که هم نشین بی‌ جا شده ام

خوش بوتر از آن هزاردستان منی

میخانه من که بوی باران دارد

در کوچه‌ بن بست پریشان منی

هر لحظه که یاد تو کنم مست شوم

در عمر فصول من ، بهاران منی

مزدا

Donnerstag, 23. März 2017

اله در بیمار جولان می‌دهد
اشک‌ها را هم چوو باران کرده ایم
ساکتیم و ساکن کوی بهار
درد را در چشم پنهان کرده ایم
برگهای نازک انگور را 
خمره انگور رندان کرده ایم
جنگل انبوه را سوزانده ایم
کوه را غول خیابان کرده ایم
مزدا

Dienstag, 21. März 2017

حال من گوید که از من خوشتر است
هرچه میگوید .حکایت خوشتر است
بال من بسته است دردستان تو
غنچه ها خشکیده در دستان تو
ازچه رو افتاده ام در پای تو
گاه می نالد خدا از جای تو
پر شده از سوته ها این جام ما
جای شهد وانگبین .یخ  کام ما
جای دل همم جام خون بنشسته است
دردل و روحش جنون بنشسته است
هرکجا را او نداند راه نیست
روی سقف خانه ما ماه نیست
سرنوشتی را نوشتند از ازل
ان ازل باید که میمرد از ازل
من کجا و عشق در باران چرا
در بهار دوست بی یاران چرا
مزدا

Samstag, 18. März 2017

وقثی که عشق تو لبخند میشود
دنیا به کام تو چون قند میشود
وقتی که عشق وادی خودرا کند خموش
برپام هر نگاه خیره ودربند میشود
وقتی که عشق درد ندارد چه می می شود
سودای سفره اسپند می شود
مزدا

Samstag, 11. März 2017

اینجا منشین که غصه‌ها بسیار است

گر جام شرابی شود از خون باب است

ما در میکده عشق ننوشیده شراب

هم باده ما صاحب دل بیمار است

زنجیر به پا نیست ،بسر زنجیریم

با بوسه‌ گل بخاک ،صد دیدار است

فردا که بهار از زمستان زاید

در کوچه‌ عشق یک سخن بسیار است

مزدا

Samstag, 4. März 2017

زمین تعادل ندارد
من مهاجرم
از چه باید بترسم
از داشته‌ها یا نداشته ها
مثل حباب شده ام
من مهاجرم
اگر پرنده‌ها از قفس آزاد شوند
آنوقت
باور‌هایم را سکوتم میشناسند
من مهاجرم که 
زمین تعادل ندارد
مزدا

Mittwoch, 1. März 2017

من که در گیر فلک  پیر شدم
از ندانی که گذشت ،سیر شدم
همگی‌ مرده ،ولی‌ فریادیم
داد خواهیم چرا  بیدادیم
من دهان بسته ،  سر و رو بسته
این چه روزی است که   بی‌ هم شادیم  
مزدا 

Mittwoch, 22. Februar 2017

یکی‌ برام نوشت
خوش بحال حضرت خدیجه که مادر شوهر نداشت
خوش بحال حضرت حوّا که فکٔ و فامیل شوهر نداشت
و خوش بحال حضرت مریم که اصلان شوهر نداشت.
......
.....
......
خیلی‌ فکر کردم که جوابشو بدم یا نه؟؟؟؟؟!!!!
طاقت نیاوردم  و براش نوشتم که
عزیزم، حق با شماست ولی‌
..........
خوش بحال علی‌ که زنش فاطمه ۹ سالگی اومد خونه علی‌  و ۱۸ سالگی هم مرد
خوش بحال حضرت آدم که مادر زن نداشت و تا آخر آدم موند
و  خوش بحال یوسف نجار که  با مریم حال کرد و  نگرانی پسرشو نداشت
مزدا

Freitag, 27. Januar 2017

اتشفشان چه خموش است در بهار
با چهره ی بهار به جنگی نمی‌‌رود
اطراف من که پر از سنگ خاره است
با بوی یاس سفره ی ننگی نمی‌‌رود
آزادگان، به عشق  قسم یاد می‌کنند
گر‌ دل شکسته اند ، به چنگی نمی‌‌رود
پوشانده اند قامت رنگی‌ رنگ را
دستی‌ ز نور به سنگی‌ نمی‌‌رود
مزدا