Mittwoch, 24. Februar 2010

بگو من در کدامین سوگ تاریخم نشینم
و در سوگ کدام تاریخ بنویسم
از آن تاریخ تاریکی که، خواندم
و تاریکی آن را من خودم دیدم
من از تازی بی وجدان و بی فرهنگ بنویسم
که، با نامی ز دین آمد
و بر ما تاخت
و فرزندان پاک مرز و بوم را
زن و کودک، جوان و پیر را کشته است
و خیلی را برای بردگی برده است
و یا در زیر چادرهای وحشی اش تجاوز کرد
هر آنچه بود ویران کرد
من از تا تار یا قوم مغول گویم
که، آمد تاخت ویران کرد
و آتش زد هزاران خانه ی فرهنگی ما را
به جایش کاهدان، اصطبل ها را ساخت
و حالا نوبت مشتی خرافاتی تریاکی
دروغگوی جنایتکار
تازی روان بیمار
خیانت پیشه ویرانگر
همه اش بیمار
زنان و کودکان را می کند سنگسار
تجاوز بر جوانان را
به اوباشی ز کیش خود
به رسم جد و اجدادش مجوز می دهد بسیار
به زیر چتر دینی
................ عجب ایام ننگینی
همه فرهنگیان خاموش
چه بسیاری جوان بی هوش
و یا زیر عبا مدهوش
توانگرها
برای حفظ بادآورده ها همدوش
فقیر و کارگر
از ترس نان شب کناری گوشه ای سرپوش
کجای خاک ایران پاک می ماند
اگر ما این چنین خاموش بنشینیم
کجای خاک ایران خاک می ماند
اگر ما این چنین خاموش بنشینیم


گون