Freitag, 18. März 2016

هر کسی‌ از راه عقلش گم شود
سر نوشتش  سرنوشت خم شود
در دلش جوشد که می‌‌آید پدید
هیچ انگوری ز خود خیری ندید 
آن بلایی که ز دین آید پدید
آدمی را میکشد از راه دید
عالمان دین همه محتاج  نان
میخورند این مفت خواران خونمان
دین و مذهب از کجا آمد پدید
خالق او را کسی‌ هرگز ندید
آنچه نادان گفت باور میکنی‌
خویش با نادان برابر میکنی‌
در فراموشی به فکر افتاده ایم
چون شبانان سوی ذکر افتاده ایم
از کجا بای شروعی را گذاشت؟
خلق را جانانه باید دوست دوست داشت
حرمت انسان به ذهن و حال اوست
پیشواز عشق رفتن حال اوست..
مزدا

Donnerstag, 3. März 2016


بگذار رها باشم
چون آب خدا باشم
از قالب این و آن 
در خویش ،صدا باشم،
از با د نمی‌‌نالم
بر خاک نمی‌‌بالم
این هستی‌ و مستی را
در باده صفا باشم
باران که نمی شوید
سودای خیالت را
با  عشق نگاهی‌ کن
از دیده خدا باشم
ما مست به کار آئیم
مستانه به بار آئیم
بوسیم لب یاران
آن لحظه چه‌ها باشم
مزدا