Samstag, 23. April 2016

یوسف گم گشته پیدا میشود
هر که از ما نیست رسوا میشود
ما نه گم گشتیم ،نه پیدا شدیم
اشتباهاً در درون رسوا شدیم
ما درون را از برون پیدا کنیم
خویش را در خویشتن رسوا کنیم
ناله‌ها بسیار، حرکت‌ها فرار
اهل قیل و قال باشد در هزار
صاحبان منزلت خوابیده اند
مخفیانه گوشه یی نالیده اند
مزدا

Sonntag, 10. April 2016

در گمان خویش،ما ،رندان شدیم
پیش جانان تا کجا آسان شدیم
اختیاری در دل خود داشتیم
رفت جان از دل چو بی‌ جانان شدیم
عشق را در خود سپر‌ها ساختیم
ناودانی ،در پی‌ باران شدیم
مشت‌ها را در پی‌ دیوار عشق
پای را در دوستی‌ تابان شدیم
گر دمی با عمر خود خلوت کنیم
آفتابی پشت ابر،نالان شدیم
مزدا.

Samstag, 9. April 2016

بیا بنشین کنار من درخت باورم گم شد
تو هم از سقف بالای شفق از دور می‌‌آیی
گناهی را ندیدم در سفر با ماهی‌ دریا
به آب تلخ دریا هم دمی با نور می‌‌آیی
اگر از آفتاب عشق روزی همسفر یابم
شراب عشق می‌نوشم ،تو هم از حور می‌‌آیی
هوای روزگار عشق ،پیری را نمیداند
فراموشم نکن، شاید تو هم با نور می‌‌آیی
در آن راهی‌ که میرفتم ندیدم باوری همدل
به ساحل می‌رسد آوارگی ،گر‌ جور می‌‌آیی
مزدا

Mittwoch, 6. April 2016

کیسه بر سر میکشیم تا هیچ جایی‌ را نبینیم
دست خون الود را در خویش پنهان می‌کنیم
چشم‌ها را بسته ایم تا روزمان تاریک با د
در سیاهی‌ها ی فرار از دل دو چندان می‌کنیم
عاشقیم اما نمی‌دانیم معشوق دل ما در کجاست
از سر درد آفرین خویش حیران می‌کنیم
موج در ما موج افکار است تا ر‌ه گم شود
کشتی بی‌ ناخدا با خویش ویران می‌کنیم
آفتی گشتیم بر سرّ وجود خویشتن
زخم بر خود می‌زنیم و درد درمان می‌کنیم
مزدا