Mittwoch, 6. April 2016

کیسه بر سر میکشیم تا هیچ جایی‌ را نبینیم
دست خون الود را در خویش پنهان می‌کنیم
چشم‌ها را بسته ایم تا روزمان تاریک با د
در سیاهی‌ها ی فرار از دل دو چندان می‌کنیم
عاشقیم اما نمی‌دانیم معشوق دل ما در کجاست
از سر درد آفرین خویش حیران می‌کنیم
موج در ما موج افکار است تا ر‌ه گم شود
کشتی بی‌ ناخدا با خویش ویران می‌کنیم
آفتی گشتیم بر سرّ وجود خویشتن
زخم بر خود می‌زنیم و درد درمان می‌کنیم
مزدا

Keine Kommentare: