Freitag, 30. September 2016

تو کنارم باش ،تا دنیا  نچرخد ساعتی‌ یا روز و ماهی‌
هر کسی‌ دیگر رود راهی‌ ، نگردد چرخ چاهی
زورقی را ساختم  من از پری و از نگاهی‌
 ساحلی را می‌شناسم دور تر از کوره راهی‌
تو کنارم باش ،تا دل پر نگیرد سوی  بندی
بال را میگیرم از پایم ،نیفتد  توی چاهی
هر چه را گفتم ، شنیدی و صبوری بود و صبر 
سایه ی مهرت وجودم را به پوشانده است گاهی‌
تو کنارم باش ،تا افلاک  باشد زیر پایم
چرخ زرینی بسازم در فرای  آن سیاهی
تو کنارم باش تا هرگز نمیرم در وجودم
با تو هستم، تا که دنیا یی بسازم در نگاهی‌
مزدا

Samstag, 24. September 2016

من به امید بهار
شب نشستم بیدار
که یخ شود لانه ی گل
داشت گرد گلزار
ز خزان موجی زرد
خورده است روحم را
تا  که آماده شوم
همچو  معتاد خمار
روز‌ها نور کم است
راه من تونل شب
یاد گهواره عشق
کرده دل را بیدار
در زمان گم شده ام
بار عمرم  سنگ است
چشم و گوشم کر و کور
خسته تر از بسیار
مزدا

Montag, 12. September 2016

با زنده‌ها  که زنده برانند ،زنده ایم
ورنه به مثل ماهی‌  در آب بنده ایم
ساقی شدیم که جام شراب را 
با ساغری ز می‌‌چوو قلب تپنده ایم
وقتی‌ نگاه‌ها ز غمی ناله میکننند
موجی ز با د ، کویری خزنده ایم
منقار کرکسی که پر از شاخه گل است
بر لاشه‌های غیرت انسان  رونده ایم
از عشق پرسش و پاسخ نمی‌کنیم
با درد، عاشق خود را گزنده ایم
سوت بهار ،رنگ خزان را ندا دهد
دردا که مثل درد جهان را پرنده ایم
مزدا

Donnerstag, 8. September 2016


پرده‌ها افتاده اند از چشم ما
چشم ما افتاده است از چشم ما
راه‌ها در کوره راه‌ها گم شدند
کوره راه هم بسته شد در چشم ما
از بلندی‌ها به زیر افتاده ایم
از نگاه دیگران در چشم ما
وقت باران چتر بر سر می‌‌نهیم
سیل باران میشود, در چشم ما
مزدا

Montag, 5. September 2016

با مرغ   عشق  خویش  دگر , هم سخن نیم
با می‌‌فروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا
با مرغ   عشق  خویش  دگر , هم سخن نیم
با می‌‌فروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا
با مرغ  خویش عشق دگر , هم سخن نیم
با می‌‌فروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا
با مرغ  خویش عشق دگر , هم سخن نیم
با می‌‌فروش دگر, ٔبت شکن نیم
از خود رها نیم که به پوشم لباس عشق
با جام دل و مویه او هم کفن نیم
خود را غریق حسرت ایام کرده ام،
با موی زلف یار, کمانی شدن نیم
از تک درخت گوشه ی چشمی فتاده ام
نارس چو مرده ی خاک کهن نیم
بردار این غبار زچشمان مست خود
تا مست هستم از این چشمه ، من نیم
مزدا