Samstag, 14. Mai 2016

هرکجا  رفتم که بینم روی دوست
عشق را دیدم که سرگردان اوست
قلب او ، چون مهر ،می‌ تابد به عشق
خنده در چشمان چون آهوی اوست
فارغ از دنیا به معراجم ببر
سینه می‌‌سوزد نداند کوی دوست
استخوانی مانده از اوراق من
هرورق را می‌‌زنی‌ از آن اوست
پیش پای برگهای سبز خشک
اوفتادم، در پی‌ دنیای دوست
مزدا

Keine Kommentare: