Donnerstag, 30. Oktober 2008

تو آمدی تا ما شویم
از برکه ای دریا شویم
در زیر این بام کبود
از ذره ای دنیا شویم
خوش آمدی با آمدن
بنشین کنار من چو من
گرمی بده برجان من
دیروز را حالا شویم
من ماه خود را یافتم
در سینه ام انداخته ام
او را به قلبم بافتم
تا یکدل و یکجا شویم
هر جا که، باشی با منی
روحی که، درجسم منی
همراه من چو آهنی
ابریشم دیبا شویم
باران اگر بارد به من
روی سرم چتری بزن
دستان تو در دست من
پروای بی پروا شویم
گم گفته ام از یاد خود
از این همه گفتار خود
بخشیده بر دلدار خود
بالی شویم، بالا شویم


گون

Keine Kommentare: