تو آمدی تا ما شویم
از برکه ای دریا شویم
در زیر این بام کبود
از ذره ای دنیا شویم
خوش آمدی با آمدن
بنشین کنار من چو من
گرمی بده برجان من
دیروز را حالا شویم
من ماه خود را یافتم
در سینه ام انداخته ام
او را به قلبم بافتم
تا یکدل و یکجا شویم
هر جا که، باشی با منی
روحی که، درجسم منی
همراه من چو آهنی
ابریشم دیبا شویم
باران اگر بارد به من
روی سرم چتری بزن
دستان تو در دست من
پروای بی پروا شویم
گم گفته ام از یاد خود
از این همه گفتار خود
بخشیده بر دلدار خود
از برکه ای دریا شویم
در زیر این بام کبود
از ذره ای دنیا شویم
خوش آمدی با آمدن
بنشین کنار من چو من
گرمی بده برجان من
دیروز را حالا شویم
من ماه خود را یافتم
در سینه ام انداخته ام
او را به قلبم بافتم
تا یکدل و یکجا شویم
هر جا که، باشی با منی
روحی که، درجسم منی
همراه من چو آهنی
ابریشم دیبا شویم
باران اگر بارد به من
روی سرم چتری بزن
دستان تو در دست من
پروای بی پروا شویم
گم گفته ام از یاد خود
از این همه گفتار خود
بخشیده بر دلدار خود
بالی شویم، بالا شویم
گون
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen