Freitag, 10. Oktober 2008

بعد سرمای زمستان
بعد طوفان کویر
بعد پرواز هزاران زاغک لنگان
از سیاهی مثل قیر
سر در آورده گَوَن
شده ساکن دردشت
دشت خالی از آب
مایه از خاک کویر
همچوسنگی در زیر
تا که، چَلپاسه ی دشت
نفسی تازه کند
گَوَن سایه کویر
گَوَن دیگر دشت
یک کمی دورتر است
خسته از خشکی آب
گوژپشت از باد است
زخم بر گردن او از ریگ است
گوشوارش سوراخ
اما، او مانده به دشت
تا نگویند بیابان برهوت
خالی از این گَوَن است


گون

Keine Kommentare: