چه دردی میکشد این  جسم  بی روحم
که او همراه با من نیست
و میداند لگد بر پیکرم احساس میگردد
خودش  من را به گورستان 
بی عشاق مدفون کرد
به آرامی که دردش را نفهمیدم
و تابوت وجود من هنوز احساس میداند
صدای سرد او در گوش مینالد
نمیدانام که میداند زبان عمر یعنی چه
نفسهایم ز تنها یی ز جان رفتند
به آرامی یک اندوه  بی مرزی
و آوای  پر پرواز گنجشکی 
که رفته  خاطرم از یاد
صدا را من نمیمانم
 که با من همصدا گردد
 
 Posts
Posts
 
 
 

 
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen