Samstag, 13. April 2013


ملامتم نکنید آی‌ هزاره‌های خموش
در این سرای غریبانه  من ندارم هوش
اگر به کنج فلک داغ آرزو دارم
دلی ز غصه تنهای و نهانی جوش
شکایت از سر سودا به یار خود گفتم
تبسمی ننمود و نوازشی در گوش
به سیم و زار نفروشم‌ دلی که عاشق شد
به پای دل‌ به نشستم که تا شوم مدهوش
خیال زلف و دو چشم خمار او از من
نمی‌ رسد به سرا پرده‌ام دمی آغوش

Keine Kommentare: