Dienstag, 30. September 2014


از آن زمان که شاخه امید خشک شد
در من نشانه یی ز بهاران .نیامده است
هر کس که آمده است به پیشم چو یادگار
آواره‌ بود ، چهچه بلبل نیامده است
گلهای عشق و امیدم به سالهاست
با ساز دیگری شده مست و ، نیامده است
بازیگری است گردش ایام عمر من
از بهر درد عشق ، طبیبی نیامده است
(حاکمی)

Keine Kommentare: