Donnerstag, 3. Dezember 2009

دیشب نیامدی تو عزیزم سراغ من
مهتاب آمد و دیده است داغ من
من در خیال دیدن تو شهسوار عشق
پرسان زهر که، داد نشان از چراغ من
دیدم هزارها گل خوشرنگ را به چشم
اما تو نو گلی که، نشستی به باغ من
گرسال و ماه منتظر دیدنت شدم
از خستگی نگو که، تو گشتی و فراغ من
حالا که، رفته ای تو ز پیشم چه می کنی
آیی به خواب تا که، ببینم چراغ من


گون

Keine Kommentare: