Dienstag, 3. November 2009

من یار خراباتم
آیینه ی حاجاتم
این بازی دل را ببین
پندار زعشق آید
سرمست نشد بلبل
از خاک شود سنبل
شوریده ولی بی گل
خاموش چو عشق آید
چاووش بخوان از دل
فریاد بزن برگِل
کو سوسن و یاس وهِل
فرسایش عشق آید
ایوان دلم کهنه است
دیوان دلم بسته است
از راه دلم خسته است
زندانی عشق آید
شاید نشوی باور
شاید که، شوی یاور
مهرسر زند از خاور
هنگامه ی عشق آید
باران چو ببارد شب
دور است زمین از تب
خواندیم دعا بر لب
شالوده ی عشق آید
سرراه بدهم چون دل
هرجا نکنم منزل
منزلگه من ویران
آرامش عشق آید


گون

Keine Kommentare: