Montag, 23. November 2009

آشیان را باد برد
آشیان برباد رفت
آشنایی آمد و این لانه را ازجای کند
همره باد آمد و از پای کند
لانه ام بر چوبکی آویز بود
چوبک خشکی که، خود پاییز بود
لانه ام منزلگه چند جوجه ی ناکام بود
گرم بود و گرمگاهی خام بود
آشیان را باد برد
جوجه ها با ذره ای از پر
بدون سر
ز پا آویز
میان شاخه های ریز
و یا افتاده در کاریز
و یا در خون خود لبریز
... مگس، زنبور
بر آن لاشه های ریز
قطعه قطعه
آشیان را باد برد
تکه های آشیان در خاک خفت
یادمان آشیان از باد گفت
آشیانم کهنه بود
آسمانی زنده بود
جوجه هایم ... ؟



گون

Keine Kommentare: