Samstag, 4. Juli 2009

جایی نمانده است که، فریاد خود زنم
راهی نمانده است که، بیداد خود زنم
درهای بسته را زده اند قفل مذهبی
لعنت به باوری که، به پندارخود زنم
سوزانده اند جنگل سرسبز را چنان
خاکسترش نمانده که، به چشمان خود زنم
سنگ و کلوخ دشت چنان داغ گشته اند
میهن جهنم است، چسان داد خود زنم؟
عمامه دار و مرده خور و قاتل و وحوش
نا مردم اند، کزان داد خود زنم
می گر نبود، در این روزگارسخت
چیزی نمانده بود که، بنیاد خود زنم



گون

Keine Kommentare: