Montag, 17. August 2015


سخت است این جام تهی
افتاده در ویرانه یی
دستش تهی ،قلبش تهی
پر گردد از جانانه یی
من مست از خاکم کنون
در آفتاب خانه یی
گر مینوازی سوز را
سوزانده یی کاشانه یی
رحمی ندارد روزگار
شد روزگارم لانه یی
آتش نزن این کوچه را
ناآشنا ، بیگانه یی
(حاکمی) مزدا

Keine Kommentare: