Dienstag, 11. August 2015


صحبت از عشق است و عاشق راه را گم کرده است
رهرو یی دیگر نداند راه آن میخانه را
‌‌ای بسا در کنج میخانه مرا صد ناله است
در کجا باید بنوشم جام بی‌ جانانه را
وقت رقص بلبل بی‌ همنوا هموار شد
روی خاشاکی ز باغی دور ، آن دیوانه را
گر که کور است یا کره است معشوق ،تقصیرم چه بود
درد ویرانگر چه غوغا کرده است این خانه را
رو به خورشید و فلک دیدار را دیوار نیست
زانکه پیشم نیستی‌ زانو زدم دیوانه را
(حاکمی) مزدا

Keine Kommentare: