Sonntag, 28. Dezember 2014

تا نبینی صورت رویای خود
از کجا خواهی‌ بدانی‌ جای خود
آی‌ که در خواب هزاران ساله یی
کی‌ برون آیی تو خود چند ساله یی
یاد ایامی که پیرت کرده است
در جوانی‌ زنده سیرت کرده است
آن گذشته در گذشته حال بود
حال را دریاب که او جنجال بود
آی‌ که در دیروز و فردا مانده یی
ریشه این زندگی‌ را کنده یی
سر براور حال را دنبال کن
این نفسهای کنون را حال کن
خرمن آشفتگی‌‌ها در دل‌ است
شادی و غم در دل‌ ما منزل است
گر بدی‌ها را بدی‌ها یاد کرد
دشمنان را او ز خود دلشاد کرد
چهره خود را به عشق آرا‌ستن
کار هرکس نیست خود را ساختن
(حاکمی)

Keine Kommentare: