Freitag, 31. Januar 2014

آن دم که آسمان دلت رنگ خون گرفت
پاسخ نمی‌‌دهی‌ که چرا  او جنون گرفت
صاحبدلی که پرده پندار می‌‌درد
آوای دلربای خزان را فزون گرفت
پای شکسته و دل‌ بیجان حرام نیست
این ماهایان قصه زدریای خون گرفت
بزم بهار را چه کنم با خزان دل‌
در آن خزان چه بهاری  فزون گرفت
در پیشگاه مردم هوشیار می‌‌، خوریم
چشمان آسمان خدا رنگ خون گرفت

Keine Kommentare: