ای صاحب دستار نزن بر سر من سنگ
عاشق به وصالی است در آغوشش تنگ 
من جامعه دریدم که بیابم او را
حتا به نگاهی نشدم در او رنگ
منظور من از کعبه و بتخانه دل توست
برخیز که با دل نتوان شد در جنگ
مستی به دل ما همه آفاق بریده است
من در طلبم تا که چه گویی تو به آهنگ
فرشی است در این میکده خون شده ،بنشین
دستی چوو در آغوش خدا با یک رنگ
Abonnieren
Kommentare zum Post (Atom)
 
 Posts
Posts
 
 
 

 
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen