Donnerstag, 11. Dezember 2008

منم آن ساقی بی جام
که، مستی به گرفته است
زجام تهی ام کام
من ندانم
که، چه راهی بروم
در شب بی نام
ویا سربه بیابان
و بسازم
زگل خام
دستم به شکسته است
به سنگی که، پریده است
دو سر تیز
از این بام
منم آن ساقی ناکام
چه، بی جام
چه، با جام



گون

Keine Kommentare: