Dienstag, 29. September 2009

چو رفتی، آفتاب هم رفت
و گرمی هوا ز آفتاب و تاب هم رفت
ودیواری ز ابر آمد
پر از ذرات خاکستر
نه می تابد، نه می بارد
چو رفتی، همرهت این آسمان هم رفت
وتنها مهربان هم رفت
ومن ماندم وتنهایی
چو تو رفتی
نمی تابد دگر چیزی
که، سازد بستری از راز
و آید آن زمانی که، کنم پرواز
به سوی دست های بسته و ناباز
چرا همچون که، رفتی
هم زبانم هم رفت




گون

Keine Kommentare: