از دل نروی ،،عزیز دل ،جان دلم
بنشین تو دمی بر قفس خام دلم
با حرف و سخن من نتوانم ز تو گویم
پیوسته شدی بر سخن و کام دلم
آرام ندارم ،من از عاقبت کار
دل خانه تو،، راز تو بر بام دلم
شاعرهمان اشعار اسکنبیل هستم و برگرفته از کسی، مطلبی و کتابی نیست
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen