این کشتی شکسته را ،،در خون دل رها نکن
گر ساز دیگر میزنی،، این ساز را رها مکن
گر صید میکنی بکن،،اما نکش پروانه را
پرواز عشق را دمی ،،با گریه همصدا مکن
گلچشمههای اشک را ،،از چشم شمع بی زبان
اویز میکنی بکن،، از همنفس جدا مکن
تیر نگاه را زدی،، این چشم بی پناه را
گر عاشقی را میکشی ،،زخمش دگر دوا مکن
دیوانه یی ز عشق را،، در پشت میله قفس
با صد قبیله خیال،،به حال خود رها مکن
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen