دلم هوای سفر دارد از غم بیداد
خدای من چه نشستی که سر دهم بر با د
بیا که میشده غرقه بخون کنار دلم
تو جام پر کن و من میخورم ز باده با د
هزار بار از آن وعدههای عشق چه شد
نیامده است کنارم چوو لحظهی در یاد
چه بهتر است نشینم به کنج عزلت خویش
کنار ساغر و میخوش شود دل نا یاد.
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen