من و تو اشک دریاییم
که در آن شوره زار تلخ افتادیم
نه بذری که بروید در بهار ما
نه رویش در سحرگاه خیال ما
اگر باران بود رحمت
چرا این سرزمین خشک را
هرگز بهاری نیست
مزدا
شاعرهمان اشعار اسکنبیل هستم و برگرفته از کسی، مطلبی و کتابی نیست
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen