روزگاری است در این شهر نمور
مردمانش ،کر و کور
در بدر در پی یک لقمه ی نان
بی نشان تر از مور
خسته از سایه ی با د
غرق در جهل و غرور
در بهشتی که به دوزخ ماند
با رضایت در گور
مزدا
شاعرهمان اشعار اسکنبیل هستم و برگرفته از کسی، مطلبی و کتابی نیست
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen