هرکجا رفتم که بینم روی دوست
عشق را دیدم که سرگردان اوست
قلب او ، چون مهر ،می تابد به عشق
خنده در چشمان چون آهوی اوست
فارغ از دنیا به معراجم ببر
سینه میسوزد نداند کوی دوست
استخوانی مانده از اوراق من
هرورق را میزنی از آن اوست
پیش پای برگهای سبز خشک
اوفتادم، در پی دنیای دوست
مزدا
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen