خواب این ایمان از آن ایمان شدم
از خودم در ناخودم پنهان شدم
در همان راهی که میرفتم چوو دل
با دلم در آن دلم پنهان شدم
عمر را همراه کردم با بتی
خود بتم ،بشکستم و نالان شدم
آب و خاکم را ملخها میخورند
در کویرش درد بی درمان شدم
ای بسا حالی زمستی با شراب
در شراب کهنه یی جانان شدم
مزدا
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen