دردم را کاشتم
درخت رنجم شد
گلهایش برای درد مندان تازگی نداشت
اما میوه آاش که زخم قلبم بود
اشک ابرهای تنهایی را
دامنم را به گلهای دلم
پیوند میداد
تو باش و
دستهایی که
با درد آشنایی ندارند
من گلهای دردم را
به هیچ قیمتای نمیفروشم
من اصلان فروشنده نیستم
دستهایت را ..........خوت
بهتر میدانی
(حاکمی)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen