درعمق آسمان زده اند عشق را نشان
دستی نمی رسد که، زند بوسه ای به آن
آنها که، لاف عشق زدند یا که، می زنند
بارهوس به گردن خود می کشند چوجان
هر کس که، سوی کوی عشق رود نیست می شود
چون بره های برده صفت می شود عیان
با بندگی به عشق، عاشق معشوق می شوی
از جسم خویش تهی می شود زمان
از روز و ماه وسال نگویی سخن زعشق
در راه عشق سوزی و خاکسترت نهان
گر بندگی عشق نمایی، دمی به عمر
هرگز، نه مرده ای و نداری دمی خزان
دستی نمی رسد که، زند بوسه ای به آن
آنها که، لاف عشق زدند یا که، می زنند
بارهوس به گردن خود می کشند چوجان
هر کس که، سوی کوی عشق رود نیست می شود
چون بره های برده صفت می شود عیان
با بندگی به عشق، عاشق معشوق می شوی
از جسم خویش تهی می شود زمان
از روز و ماه وسال نگویی سخن زعشق
در راه عشق سوزی و خاکسترت نهان
گر بندگی عشق نمایی، دمی به عمر
هرگز، نه مرده ای و نداری دمی خزان
گون
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen