به چه سادگی
احساسم را
در رودخانه ی عمرم به آب دادی
خورشید هم
زنده بودنم را
در کوره درونش سوزاند
در همین نقطه میمانم تا قیامت
تا با صدای تو بیدار شوم
تکرار روزهای بی تو بودن
امواج بی صدای شکفتن شکوفه یی
در کویر زندگی است
سر زمین ذهنم ،از خشک سالی
ترک برداشته است
تو نیامدی که باران ببارد
(حاکمی)
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen