با زندهها که زنده برانند ،زنده ایم
ورنه به مثل ماهی در آب بنده ایم
ساقی شدیم که جام شراب را
با ساغری ز میچوو قلب تپنده ایم
وقتی نگاهها ز غمی ناله میکننند
موجی ز با د ، کویری خزنده ایم
منقار کرکسی که پر از شاخه گل است
بر لاشههای غیرت انسان رونده ایم
از عشق پرسش و پاسخ نمیکنیم
با درد، عاشق خود را گزنده ایم
سوت بهار ،رنگ خزان را ندا دهد
دردا که مثل درد جهان را پرنده ایم
مزدا
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen