ما به درد خویش آویزان شدیم
مثل برگی از درخت ریزان شدیم
از کجا باید شروعی تازه کرد
سینه بر خاک از نامیزان شدیم
دردها را در کجا باید نگفت
از خود و ناخود چرا خیزان شدیم
مثل با دی در قفس ساکن شدیم
رعد و طوفان را درون میزان شدیم
کی ببار آریم محصولی ز عشق
پای دربند و ز فکر حیزان شدیم
مزدا
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen