ز با د های خروشان مرا حراسی نیست
و از نسیم سحر گهان نشاطی نیست
به یاد خاطره های کبود های نبود
به زیر سنگ بزرگ زمانه لنگان
شدند خرد و خمیر در غبار غم چون دود
مرا به خاکستر آن خاطرات نیازی نیست
سپرده ام همه را در میان آن تابوت
بپاش بر سر و آن صورت زمان خموش
بساز چهره ی اورا به مثل من رنجور
که روزگار بداند
چرا شدم نابود
(حاکمی) مزدا
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen