کوهی از سنگم من
گوشهایم سنگی
که دگر هیچ صدایی شنوا نیست مرا
دل منهم سنگ است
و نمیفهمد که عشق معنی دارد
پاهایم سنگ اند
هم چنان محکم و سخت
رو به بد بختی خود پا برجاست
که در آن تیشه فرهاد ندارد جایی
جسم و روحم
لب و لبخند
غم و اندوهم سنگ
و شمایی که به من مینگرید
خوب در چشم سیه گشته من خیره شوید
سنگ خارا شده ام
خشک و بی آب چوو صحرا شده ام
هیچ امیدی برویدن یک گٔل
حتا گٔل گٔل سنگ هم نیست
بروید از پیشم
که من اینجا
تنها
و بدون هیکس
سنگتر از سنگم
تک و تنها
بهتر از هرکس و هر چیز
همین تنهایی است
که من و او دیری است خوب هم آغوشیم
و رهی نیست برای دگری
آی کسان دیگر
بروید از پیشم
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen