آنچه تو گفتی نشد از درد ما
ذرهای کمتر..که خود شّد درد ما
آفتاب عمر بر ما شد حرام
آمدی ،،رفتی،،نفهمیدی کدام
آب و باران زاده اشک منند
چشمههای جان من مثل همند
ساربان گم کرده ره در رراه دوست
کاروانش تشنگی هم راه اوست
خالی از هر گونه امیدی شدیم
در مسیر با د چون بیدی شدیم
تا به کی این خرقه بر جان من است
بندگی، تحقیر، در نان من است
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen