سوی دریا می رود این جوی آب
تا که، دریایی شود یا آبِ آب
جویباران گشته اند سیلی بزرگ
درگذرگاهان پر از پیچ و تاب
لب به سوی آب دریا می نهیم
آب دریا را نمی دارند تاب
گر که، محدود است جریانی زسیل
دشت، اقیانوس ودریا شد پر آب
ما همه سیلیم، از جوی آمدیم
جویباران گشته ایم در ماهتاب
گل به جای خار و خاشاکیم ما
خشکی صحرا ندارد آب و تاب
ما زلالیم و روان چون چشمه سار
چشمه ی نوریم همراه شباب
نفرت ما از دروغ است و ریا
هر که، باشد چهره اش گردد خراب
دشت نزدیک است و منزلگاه همان
خانه را می سازد این افکار ناب
هرکه، از ما نیست مردار است و بس
آفتاب آید، چو گویی آفتاب
تا که، دریایی شود یا آبِ آب
جویباران گشته اند سیلی بزرگ
درگذرگاهان پر از پیچ و تاب
لب به سوی آب دریا می نهیم
آب دریا را نمی دارند تاب
گر که، محدود است جریانی زسیل
دشت، اقیانوس ودریا شد پر آب
ما همه سیلیم، از جوی آمدیم
جویباران گشته ایم در ماهتاب
گل به جای خار و خاشاکیم ما
خشکی صحرا ندارد آب و تاب
ما زلالیم و روان چون چشمه سار
چشمه ی نوریم همراه شباب
نفرت ما از دروغ است و ریا
هر که، باشد چهره اش گردد خراب
دشت نزدیک است و منزلگاه همان
خانه را می سازد این افکار ناب
هرکه، از ما نیست مردار است و بس
آفتاب آید، چو گویی آفتاب
گون
Keine Kommentare:
Kommentar veröffentlichen